افتخار می کنم که یک خانه دار سنتی هستم

نکاتی که خانم های خانه دار باید بدانند

افتخار می کنم که یک خانه دار سنتی هستم

۱۲۶ بازديد
مادر بودن در خانه بودن چیز جدیدی نیست. به همین ترتیب ، خانه دار بودن چیز جدیدی نیست - جز یک زن خانه دار "سنتی" و بی رحمانه خود را اینگونه صدا می کنید؟ دلیل این خبر در سال 2020 به این دلیل است که ما برای مدت طولانی مجبور به زیرزمینی شده ایم ، رکود کرده ایم و از شرم زدن اجتماعی سکوت کرده ایم ، اما من می خواهم به ساخت نردبانی که بر روی آن بالا می رویم کمک کنیم و مکان مشهور خود را در جامعه پس بگیریم ...
---
اوه ، من "فقط" یک خانه دار هستم. واقعاً بی معنی است
در کودکی که در غرب لندن متولد سال 1985 بود ، دوران کودکی من معمولی بود. سنتی اگر بخواهید ، با مادرم در خانه می مانید ، در حالی که پدرم به عنوان پستچی کار می کرد تا غذا را روی میز نگه دارد. آخر هفته ها در خانه هر دو مادربزرگ و مادربزرگ و مادربزرگ صرف می شدند تا از غذاهای پخته شده در خانه لذت ببرند. یک خاطره مخصوصاً تماشای تماشای مادربزرگ پدری من ، جویس ، کیک های عروسی پیچیده یخ ، فورفرو ، سه لایه دایره ای ، به رنگ سفید ، همانطور که در اواخر دهه 80 میلادی باز می گشت.
جویس یک پرستار سابق بود ، با ادی ازدواج کرد و دارای سه پسر غول پیکر بود (و منظورم این است که غول پیکر - پدر من 6 "7) است ، که او سه وعده غذایی مربع را تغذیه می کرد ، و در طول روز گرد و غبار می کند. ادی در صندلی آسان خود استراحت می کند. در شلوار مطبوعاتی ، دمپایی و پیراهن کش ورزش خود را تماشا می کرد و سیگار را می چرخید در حالی که جویس خانه نگه داشته بود. چیزی که اکنون می فهمم این است که علیرغم ظاهر شدن جویس به عنوان یک زن خانه دار ، او همچنین یک فشار عجیب و غریب داشت. مهارتی که به تابوت خانواده اضافه می کرد (یا ممکن بود پول جیب او را فراهم کند) برای یک یا دو مورد پرمخاطره) ، اما او همیشه ، اول و مهمتر از همه ، یک خانه دار سنتی بود.
مادربزرگ مادری من جایت (تلفظ: تو-تو) شغل داشت. او به عنوان سرپرست در یک مرکز آرامش / مراقبت روزانه برای کودکان معلول فعالیت می کرد ، و به عنوان یک کودک ، این جایی است که من تابستان های طولانی را سپری کردم. در مورد اسلایدها و نوسانات ، یا بازی کردن با رنگ صورت و مدل کردن خشت هنگام باران بازی کردن. او کار کرد ، اما او آنجا بود. در زندگی من به عنوان من او را از خانه به محل کار ، و دوباره بازگشت. در خانه او ، تعادل کار در خانه و وظایف خانگی اندکی بیشتر از مساوات جویس کاهش یافت ، اما این کار کرد - زیرا او این کار را کرد.
متأسفانه خانه خود ما ، هنگامی که والدین من از هم جدا شدند ، مملو از خاطرات بسیار دلپذیر نبود - زیرا ما واقعاً در آنجا خوابیدیم. این احساس "خانه" در آن آدرس وجود نداشت - همان جایی بود که افراد متاهل در آنجا بودند. می بینید ، مادر من مجبور است به کار خود برگردد - و این آینده من را بیش از او یا من ، ممکن است هرگز بدانم شکل داد. من برای پدرم مهیا کردم و در همان لحظه از زندگی تصمیمم را در قلبم گرفتم که یک واحد پایدار ، سنتی ، خانوادگی داشته باشم و برای آن بجنگم. با این حال ، روایت مدرن برنامه هایی برای سرکوب من داشت.
---
در دوره اشتباه متولد شد.
تا سن 10 سالگی از بازی با خانه رویایی باربی خود لذت می بردم. هر نقاشی از خانه های زیبا با نرده های باریک و درختان سیب یا "پرتره" از روز و خانواده عروسی آینده من بود. جعبه های کفش قدیمی به "اتاقهایی" تبدیل شد که من با خوشحالی با کاغذ پارچه و تکه های پارچه تزئین کردم. شبها مادرم به من اجازه می داد که گوش دادن به دوریس روز را بخوابم ، و دنیای اطرافم واقعاً نسبتاً صورتی بود. بزرگترین رویای من ازدواج بود. ممکن است غیرقابل تصور باشید ، اما دوستان من با داشتن نوع ازدواج من می خواهم کار کنند ، مثل اینکه همسر خوبی هستم! توجه داشته باشید که من لزوماً به "عروسی" توجه نکردم ، این قول و وظیفه مادام العمر بود که همراه با آن بود!
عضویت در ارتش CLAD APRON
مادر بودن در خانه بودن چیز جدیدی نیست. به همین ترتیب ، خانه دار بودن چیز جدیدی نیست - جز یک زن خانه دار "سنتی" و بی رحمانه خود را اینگونه صدا می کنید؟ دلیل این خبر در سال 2020 به این دلیل است که ما برای مدت طولانی مجبور به زیرزمینی شده ایم ، رکود کرده ایم و از شرم زدن اجتماعی سکوت کرده ایم ، اما من می خواهم به ساخت نردبانی که بر روی آن بالا می رویم کمک کنیم و مکان مشهور خود را در جامعه پس بگیریم ...
---
اوه ، من "فقط" یک خانه دار هستم. واقعاً بی معنی است
در کودکی که در غرب لندن متولد سال 1985 بود ، دوران کودکی من معمولی بود. سنتی اگر بخواهید ، با مادرم در خانه می مانید ، در حالی که پدرم به عنوان پستچی کار می کرد تا غذا را روی میز نگه دارد. آخر هفته ها در خانه هر دو مادربزرگ و مادربزرگ و مادربزرگ صرف می شدند تا از غذاهای پخته شده در خانه لذت ببرند. یک خاطره مخصوصاً تماشای تماشای مادربزرگ پدری من ، جویس ، کیک های عروسی پیچیده یخ ، فورفرو ، سه لایه دایره ای ، به رنگ سفید ، همانطور که در اواخر دهه 80 میلادی باز می گشت.
جویس یک پرستار سابق بود ، با ادی ازدواج کرد و دارای سه پسر غول پیکر بود (و منظورم این است که غول پیکر - پدر من 6 "7) است ، که او سه وعده غذایی مربع را تغذیه می کرد ، و در طول روز گرد و غبار می کند. ادی در صندلی آسان خود استراحت می کند. در شلوار مطبوعاتی ، دمپایی و پیراهن خیاطی خود که مشغول تماشای دارت بود و سیگار را می چرخید در حالی که جویس خانه نگه داشته بود. قدم شما تا به حال دیده ام.
آنچه اکنون می فهمم این است که علی رغم اینکه جویس ظاهراً "فقط خانه دار" است ، اما او نیز دچار یک فشار شدید بود. مهارتی که به تابوت خانواده اضافه می کرد (یا شاید پول جیب او را برای یک یا دو یا دو برابر پول دریافت می کرد) ، اما او همیشه ، اول و مهمتر از همه ، یک خانه دار سنتی بود.
مادربزرگ مادری من جایت (تلفظ: تو-تو) شغل داشت. او به عنوان سرپرست در یک مرکز آرامش / مراقبت روزانه برای کودکان معلول فعالیت می کرد ، و به عنوان یک کودک ، این جایی است که من تابستان های طولانی را سپری کردم. در مورد اسلایدها و نوسانات ، یا بازی کردن با رنگ صورت و مدل کردن خشت هنگام باران بازی کردن. او کار کرد ، اما او آنجا بود. در زندگی من به عنوان من او را از خانه به محل کار ، و دوباره بازگشت. در خانه او ، تعادل کار در خانه و وظایف خانگی اندکی بیشتر از مساوات جویس کاهش یافت ، اما این کار کرد - زیرا او این کار را کرد.
متأسفانه خانه خود ما ، هنگامی که والدین من از هم جدا شدند ، مملو از خاطرات بسیار دلپذیر نبود - زیرا ما واقعاً در آنجا خوابیدیم. این احساس "خانه" در آن آدرس وجود نداشت - همان جایی بود که افراد متاهل در آنجا بودند. می بینید ، مادر من مجبور است به کار خود برگردد - و این آینده من را بیش از او یا من ، ممکن است هرگز بدانم شکل داد. من برای پدرم مهیا کردم و در همان لحظه از زندگی تصمیمم را در قلبم گرفتم که یک واحد پایدار ، سنتی ، خانوادگی داشته باشم و برای آن بجنگم. با این حال ، روایت مدرن برنامه هایی برای سرکوب من داشت.
---
در دوره اشتباه متولد شد.
تا سن 10 سالگی از بازی با خانه رویایی باربی خود لذت می بردم. هر نقاشی از خانه های زیبا با نرده های باریک و درختان سیب یا "پرتره" از روز و خانواده عروسی آینده من بود. جعبه های کفش قدیمی به "اتاقهایی" تبدیل شد که من با خوشحالی با کاغذ پارچه و تکه های پارچه تزئین کردم. شبها مادرم به من اجازه می داد که گوش دادن به دوریس روز را بخوابم ، و دنیای اطرافم واقعاً نسبتاً صورتی بود. بزرگترین رویای من ازدواج بود. ممکن است غیرقابل تصور باشید ، اما دوستان من با داشتن نوع ازدواج من می خواهم کار کنند ، مثل اینکه همسر خوبی هستم! توجه داشته باشید که من لزوماً به "عروسی" توجه نکردم ، این قول و وظیفه مادام العمر بود که همراه با آن بود!
اما سقوط به سال 1996 هنگامی که دختران ادویه ای به صحنه حمله کردند ، ناگهان "بزرگ شدن" و در آغوش گرفتن GIRL POWER به معنای مجبور کردن همه رویاهای دخترانه ام در پشت سر گذاشتم. ظاهراً 11 سالگی است که دختران باید همه چیزهایی را که دوست دارند پشت سر بگذارند تا بتوانند یک محصول مهم و عادی را جمع کنند. نه به این دلیل که آنها می خواستند ، بلکه به این دلیل است که دیگر "خنک" نیست ، یا پذیرفته شده است. همچنین انتظار می رود که این دختران پرخاشگر شوند و پسرها را به خود بگیرند. انجام این کار ضعیف است و قدرت "اسطوره ای" را که ما نمی خواهیم آنها را داشته باشیم به پسران می دهد. با این حال پسران هنوز هم برای لذت بردن از اتومبیل های خود ، فوتبال ، و اجازه دادن به مامان مراقبت از آنها باقی مانده است.
من مطمئن نیستم که از آن زمان زندگی برای پسران یا دختران تغییر کرده است. دختران جوان ما خیلی سریع رشد می کنند ، و معصومیت زودتر از همیشه از بین می رود. مینیاتورها "bras" به فروش می رسند ، وسط ها لخت هستند و آهنگ های سکسی در زمین بازی آواز می خوانند. به نظر می رسد که دختران حتی زودتر از نسل من عروسک های خود را کنار می گذارند ، و آنها را جایگزین چیزهای ناخوشایند می کنند - چیزهایی که بی گناهی و رویاها را به جای اینکه پرورش دهند و آنها را ترغیب کنند ، جایگزین می کنند. تأثیر گذاران و تأثیرات مدرن خیلی بهتر نیستند ، آموزش آنها به سخنان پرخاشگرانه غیرفعال ، و استفاده از ویژگی های شخصیتی معمولی برای جنسیت شما جالب نیست - فقط نمایش های مدرن را برای بچه ها در Netflix تماشا کنید تا خودتان ببینید.
من نیازی به آماری ندارم که اکنون دختران می خواهند بزرگ شوند تا ستاره های پاپ ، تأثیرگذار یا کارداشیان شوند ... چه اتفاقی برای پرستاران ، پزشکان ، معلمان و بله ، حتی کارآفرینان ، مدیر عاملان یا زنان خانه دار افتاد؟
در حقیقت ، مدیرعامل زن و زن خانه دار بودن یکسان هستند - ممکن است فردی زیردستان کمتری داشته باشد و به جای کت و شلوار قدرت از پیش بند بپوشید ، اما تیم آنها تمایل به پرت کردن بیشتر ، تقاضای تنقلات 24/7 و خیس کردن خود دارند. در ناخوشایندترین زمانها من ممکن است یا ممکن است در مورد همسر صحبت نکنم.
در همین حال ، زندگی برای پسران (و مردان) هنوز هم دارای اتومبیل ، فوتبال ، ابزار ، ماجراجویی در فضای باز و شاید یک یا دو بازی ویدیویی است. بعضى از مواقع در دهه بیست و چهارم ، مرد شدن اتفاق می افتد و مجبور نیستند آنچه را که در کودکی باعث خوشحالى آنها شده است قربانی کنند.
با این حساب ، شما چند مرد را می دانید که از ترس از انتخاب شدن ، باید سرگرمی های کودکی خود را کنار بگذارند؟ یا کسی که دوست ندارد به هر مناسبت با مادرشان فاسد شود ، مهم نیست که چند ساله باشد؟ این تعادل ناعادلانه است ، به اعتقاد من دختران در اعماق پایین هنوز هم می خواهند از یک چهره مردانه گرامی داشته شوند. چرا رمان های عاشقانه فروش خوبی دارند؟
در عوض ، توجه ما دریافت می کنیم و انتظار داریم جنسی شود. ما باید در محل کار با مردان بجنگیم و در سمت تلنگر ، برای جلب توجه آنها در نوار شراب محلی بجنگیم ... درعین حال ، پسران هنوز هم بی شرمانه هستند "آنها کی هستند".
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.